اتفاق جالب و هیجان انگیزی که امروز صبح افتاد این بود که آ دیشب نخوابیدیم و تا صبح با خواهرم بیدار بودیم ،صبح ساعتاي 7بود که من میخواستم برم بالا پشت بوم دستشویی،خواهرمم مسواکش زد و گفت منم باید بیام آخه خیلی آب خوردم ،خلاصه ما رفتیم بالا و من بعد از اینکه از دستشویی اومدم بیرون ،دیدم یه ملخ خیلی بزرگ روی دیوار پشت سر خواهرم و دقیقا کنار در نشسته به خواهرم گفتم ملخ!تونم که از ملخ ميترسه و باهم فرار کردیم به سمت آخر پشت بوم ،بعد من گفتم اینجوری که نمیشه باید بالاخره بريم پایین اینجا خفه میشیم از گرما ،بهر از گذشت چند دقیقه دیدیم یه زنبور بزرگ هم اضافه شد به مشکلاتمون و ما ترسمون دوبرابر شد ّ.....